سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :15
کل بازدید :19919
تعداد کل یاداشته ها : 14
103/9/5
1:17 ص

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست
با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست
اینجا به ما حسین حسین وحی میشود
پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست
سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست
زهرا برای سیر کمال ولای ماست
تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است
چادر نماز مادر ارباب های ماست
باران به خاطر نوه ی فضه میرسد
ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست
فرموده اند داخل آتش نمیشویم
فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

                                                                         **علی اکبر لطیفیان**


91/1/22::: 9:51 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ شب آرزوهاست آرزو میکنم به تمام آرزوهایت برسی اگه تو این شب دلت شکست یادی از ما هم بکن
+ ای دوست خریدار وفایت هستم شرمنده این لطف وصفایت هستم آن لحظه که قلبت به خدا نزدیک است یادآر که محتاج دعایت هستم
+ در این دنیای دَرَندَشت<br>هر چیزی به نحوی بالاخره زندگی می‌کند.<br>باران که بیاید<br>بید هم دشمنی‌های خود را با اَرّه<br>فراموش خواهد کرد.


+ بخدا گفتم: بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ... .<br>خدا خندید و گفت: بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ...


+ تو اسمون همیشه از یک ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره ،پس هر وقت اسمون دلت ابری بود ....با دنیا نجنگ فقط تا می توانی اوج بگیر.....


+ زندگی ساعت تفریحی نیست که فقط با بازییا با خوردن آجیل و خوراکبگذرانیم آن راهیچ می دانی آیاساعت بعد چه درسی داریم؟ زنگ اول دینی آخرین زنگ حساب!


+ __________€€€€€€€._..-?*°*?-.._ ~~~*°*~~~<br>~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._<br>_..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._<br>بوی باران, بوی سبزه, بوی خاک<br>شاخه های شسته, باران خورده, پاک<br>آسمان آبی و ابر سپید<br>برگ های سبز بید<br>عطر نرگس,رقص باد<br>نغمه شوق پرستوهای شاد<br>نرم نرمک می رسد اینک بهار<br>خوش به حال روزگار<br>~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._<br>_..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._


+ شیشه ی چشم دلم مرطوب است<br>و کمی آن سو تر<br>دل دریایی تو مواج است<br>و زمین منتظر باران است<br>و من اینک دل پر موج تو را می خواهم<br>که بریزد بر من<br>با کمی حرف و سخن<br>با کمی صوت و صدا<br>و به اندازه ی یک آینه<br>صورت ماه تو را می خواهم<br>و نگاهی که از حادثه شوق پر است<br>و درخشیدن تو<br>بی واسطه در چشم ترم<br>و دگر هیچ به جز مهر خدا ...<br>چه خبر از باران ؟ ؟ ؟
+ دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست<br>تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست<br>قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو<br>گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست<br>آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن<br>من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست<br>من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه<br>برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست<br>فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز<br>که همین شوق مرا، خوب ترینم ! کافی ست ...
+ چه خبر از باران؟<br>شیشه ی چشم دلم مرطوب است<br>و کمی آن سو تر<br>دل دریایی تو مواج است<br>و زمین منتظر باران است<br>و من اینک دل پر موج تو را می خواهم<br>که بریزد بر من<br>با کمی حرف و سخن<br>با کمی صوت و صدا<br>و به اندازه ی یک اینه<br>صورت ماه تو را می خواهم<br>و نگاهی که از حادثه شوق پر است<br>و درخشیدن تو<br>بی واسطه در چشم ترم<br>و دگر هیچ به جز مهر خدا<br>چه خبر از باران ؟ ؟ ؟