زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند

شعر

[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]

صفحه نخست

پیام رسان

پست الکترونیک

اوقات شرعی

لوگوی وبلاگ

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :15
کل بازدید :19933
تعداد کل یاداشته ها : 14
103/9/5
5:27 ص

مشخصات مدیروبلاگ

iran[25]

خبر مایه

بایگانی وبلاگ

فروردین 91[9]

پیوند دوستان

Manna

عناوین یادداشتهای وبلاگ

این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند ، هر دم که کنج چشمم بر روی او فتد جگرم سوخت خدایا...جگرم سوخت و رفت.... تو خود قضاوت کن عناوین یادداشتها[14]

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند

iran

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند

روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش

درحال آویزان کردن رخت های شسته است و دید لباسها چندان

:تمیز نیست و گفت

انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا" باید پودر لباس شویی

بهتری بخرد

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت

هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای

خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرارمی کرد

تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز

: روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت

یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس

شستن را یادش داده؟

: مرد پاسخ داد

« من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم »

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را

مشاهده می کنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجر های

که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد

قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه

خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم

آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم

درپی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟

91/1/23::: 9:39 ع

نظر()

« دوستی » نیز گلیست مثل نیلوفر و ناز

پیامهای عمومی ارسال شده

+ شب آرزوهاست آرزو میکنم به تمام آرزوهایت برسی اگه تو این شب دلت شکست یادی از ما هم بکن

+ ای دوست خریدار وفایت هستم شرمنده این لطف وصفایت هستم آن لحظه که قلبت به خدا نزدیک است یادآر که محتاج دعایت هستم

+ در این دنیای دَرَندَشت هر چیزی به نحوی بالاخره زندگی می‌کند. باران که بیاید بید هم دشمنی‌های خود را با اَرّه فراموش خواهد کرد.

+ بخدا گفتم: بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ... . خدا خندید و گفت: بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ...

+ تو اسمون همیشه از یک ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره ،پس هر وقت اسمون دلت ابری بود ....با دنیا نجنگ فقط تا می توانی اوج بگیر.....

+ زندگی ساعت تفریحی نیست که فقط با بازییا با خوردن آجیل و خوراکبگذرانیم آن راهیچ می دانی آیاساعت بعد چه درسی داریم؟ زنگ اول دینی آخرین زنگ حساب!

+ __________€€€€€€€._..-?*°*?-.._ ~~~*°*~~~ ~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._ _..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._ بوی باران, بوی سبزه, بوی خاک شاخه های شسته, باران خورده, پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ های سبز بید عطر نرگس,رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار ~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._ _..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._

+ شیشه ی چشم دلم مرطوب است و کمی آن سو تر دل دریایی تو مواج است و زمین منتظر باران است و من اینک دل پر موج تو را می خواهم که بریزد بر من با کمی حرف و سخن با کمی صوت و صدا و به اندازه ی یک آینه صورت ماه تو را می خواهم و نگاهی که از حادثه شوق پر است و درخشیدن تو بی واسطه در چشم ترم و دگر هیچ به جز مهر خدا ... چه خبر از باران ؟ ؟ ؟

+ دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مرا، خوب ترینم ! کافی ست ...

+ چه خبر از باران؟ شیشه ی چشم دلم مرطوب است و کمی آن سو تر دل دریایی تو مواج است و زمین منتظر باران است و من اینک دل پر موج تو را می خواهم که بریزد بر من با کمی حرف و سخن با کمی صوت و صدا و به اندازه ی یک اینه صورت ماه تو را می خواهم و نگاهی که از حادثه شوق پر است و درخشیدن تو بی واسطه در چشم ترم و دگر هیچ به جز مهر خدا چه خبر از باران ؟ ؟ ؟