آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آنکه کار ما بالا بگیرد
آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
من گریه میریزم به پای جاده ات تا
آیینه کاری کرده باشم مقدمت را
اول ضمیر غائب مفرد کجایی
ای پاسخ آدینه های پر معما
حتمی بی چون و چرا برگرد شاید
راحت شویم از دست اما و اگر ها
آقا نماز جمعه این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری ؟
من نذر کردم خاک پایت را ببوسم
آیا سر این بنده منت میگذاری
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
میخواستم پیشت بماند یادگاری
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
من غلامی زغلامان تو ام یا زهرا
مستمندی به سر خوان توام یا زهرا
از زمانی که به خود آمده ام فهمیدم
خاطر آشفته و حیران توام یا زهرا
من دعا بودم و از روز ازل بر لب تو
ذکری از سینه سوزان توام یا زهرا
متولد شده عشق توام بی بی جان
آه پرورده دامان توام یا زهرا
بیت الاحزان دلم شهد اشک سحرت
اشکم آن دیده گریان توام یا زهرا
بغز آن سینه مجروحم و از سوز دلت
شعله غربت جانان توام یا زهرا
از ازل لطف تو شد شامل حالم
در ابد در پی احسان توام یازهرا
شد یهودی ز نخ چادرت اسلام شناس
فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا
ای یتیمان مدینه همه از پخت تو سیر
طالب لقمه ای از نان توام یا زهرا
وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست
با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست
اینجا به ما حسین حسین وحی میشود
پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست
سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست
زهرا برای سیر کمال ولای ماست
تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است
چادر نماز مادر ارباب های ماست
باران به خاطر نوه ی فضه میرسد
ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست
فرموده اند داخل آتش نمیشویم
فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست
**علی اکبر لطیفیان**
ایام گل یاس
دیدی زده بالای دری پرچم زهرا
بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا
ایام، تعلق به گل یاس گرفته
افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا
بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین
جز اشک محبان نبود مرهم زهرا
پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی
هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا
خواهی عرق شرم نریزی به قیامت
درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا
کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی
از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا
ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن
گردیم چو سلمان شما محرم زهرا
بردار زبانم ببرید و بنویسید
تو میثم تماری و من میثم زهرا